وقتی غم و شادی با هم به سراغت می آید
به قلم: شهرام اخترشمار
تجربه ی تلخ و شیرینی بود.
دیشب بیست و دوم شهریورماه 1401 به همراهی خانواده به فیشور رفتیم و از نزدیک پارک جنگلی فیشور را که همت بی نظیر مردم فیشور را به نمایش میگذاشت از نزدیک مشاهده کردیم.
زیبایی و طراحی بی نظیر آن مارا به شگفت آورده بود و شخصا به اینهمه همت و زیبایی بر خویشتن بالیدم و خداوند را شکر کردم.
جا دارد از مردمان بی نظیر فیشور سپاس ویژه ای داشته باشم و یک دستمریزاد بگویم.
خداوند همت والای شما را برای آبادی و آبادانی فیشور کهن چندان کند.
قسمت شیرین این بود که شنیدید.
و اما قسمت تلخ
همچنان که از فضای دلنشین و فوق العاده بی نظیر پارک جنگلی فیشور لذت میبردیم دو دستگاه مینی بوس پر تا پر مسافر در نزدیکی ما ساکن شدند. از آنجایی که کمی کنجکاو شده بودیم به سراغ یکی از مسافران رفته و سوال کردیم که از کجا آمده اند؟ در جواب پاسخ دادند از صحرای باغ و روستاهای همجوار
سفر خود را اینگونه بیان نمودند، ابتدا به لار رفتیم و از سینمای آنجا بهره بردیم، بعدش به گراش رفتیم و از باغ وحش اونجا لذت بردیم، سپس برای شام و استراحت به پارک جنگلی فیشور آمدیدم .
اینجای قصه تلخ بود برایمان که اوز این وسط چرا گم شده بود ؟
به خودمان جواب دادیم جذابیت شهرمان مگه چیست ؟
آیا چیزی برای ارائه داریم ؟